خطای کافری
کسی که واله و بی راه و چاره بود ای دل
میان شهر غزل ها چه کاره بود ای دل ؟
مرا که عرصه به جر کوه سنگ خارا نیست
و دل که لایق درمان نمی شود هرگز
◇◇◇
به هرچه واژه ی چشم انتظار نالیدم
به عمر و فرصت بی اعتبار خندیدم
گره به کار فروبسته را چه می دانی!
گشودنی که به هرسان نمی شود هرگز
◇◇◇
به وقت صبح و شبم آه و ناله آوردی
برای تاب و تبم اشک و ژاله آوردی
کویر حسرت و دردم مگر نمی بینی
دوباره موسم باران نمی شود هرگز
◇◇◇
هوای شعر من از غمزه تو ی پیدا شد
طلوع صبح تو در دفترم هویدا شد
بهای جوهره ی هر دلی که عاشق شد
تبی گرفته که ارزان نمی شود هرگز
◇◇◇
تمام بی سر و سامانی ام گناهت بود
خطاب کافری ام بند اشتباهت بود
توئی که ساحره ی معبد خدایانی
کسی که بی تو مسلمان نمی شود هرگز
علی معصومی
ZibaMatn.IR